درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقشم و آدرس kasra.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 100
بازدید کل : 87769
تعداد مطالب : 60
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


عاشقشم
ضرر نمیکنی
دو شنبه 18 دی 1391برچسب:سرگذشت, :: 11:5 ::  نويسنده : sara       

چند وقتی میشه که ازت خبری ندارم

نمیدونم دقیقا چی شد که اینطوری شد

حتی نمیدونم بازم دوست دارم برگردم به روزای خوبمون یا نه

امروز امتحان داشتم

ناخودآگاه کل مسیر برگشتن به خونه رو دنبال تو میگشتم و خاطرات بعد از امتحانامو مرور میکردم

یادم اومد هیچوقت بعد از امتحان تنها بر نگشته بودم خونه

دلم واسه اون روزا تنگ شده

ولی هیچ راه برگشتی واسم نذاشتی

هروقت فکر میکنم بهت زنگ بزم با خودم میگم چرا باز خودمو درگیر کاراش کنم.......

میترسم

هم از فردای با تو میترسم

هم از فردای بدون تو

شده کاووس برام که آیندمو قراره چطوری بگذرونم

تو هم دلت واسم تنگ میشه ؟ یاد من میوفتی ؟

یا راحت زنگیتو میگذرونیو خوشی ؟

کاش میتونسم حرفای دلمو که هیچ وقت نتونستم بزنم بهت میگفتم

هیییییییییییییییییییییی............



چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:سرگذشت, :: 18:31 ::  نويسنده : sara       

واقعا نمیفهمم آخه چرا؟

خب چرا ؟

چرا با اینکه اینهمه اذیت میکنه باز دوستش دارم ؟

امسال تولدشو تو روز تولدش تبریک نگفتم

چند روز بعدش گفتما

ولی خب به درد نمیخورد

نه اینکه یادم بره ها نه

اتفاقا انقد نقشه کشیده بودم که یه کادوی خوشگل بهش بدم

ولی تولدش تو زمانی بود که قرار بود به هم فرصت بدیم به رفتارامون فکر کنیم

واسه این حق نداشتم بهش زنگ بزنم

البته خواستم یکم تنبیه شه

نمیدونم شد یا نه

وگرنه آدم که تولد عشقشو فراموش نمیکنه

حتی وقتی دوستم به من اس داد که تولدشو تبریک بگه

بهش گفتم خودش بهش اس بده تا حداقل من که بهش اس نمیدم احساس تنهایی نکنه

و فکر نکنه تو این روز مهم کسی به فکرش نیست

به هر حال بعضی وقتا این تلنگرا لازمه

خودش میدونه چرا اینکارو کردم



جمعه 21 مهر 1391برچسب:سرگذشت, :: 12:6 ::  نويسنده : sara       

شکر خدا خوبیم

مشکلات داریم ولی بازم باهم خوبیم

همدیگرو دوست داریم

چون من کنکور دارم زیاد همدیگرو نمیبینیم

ولی از همون دورم عاشقشم



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:سرگذشت, :: 10:53 ::  نويسنده : sara       

دیروز شوهر جونمو دیدم

دلم براش یه ذره شده بود

رفتیم نشستیم مشکلامونو حل کردیم

انقد راحت وقتی پیش همیم مشکلامون حل میشه

هردو کنار میایم

نشستم تو بغلش از هرچی که میخواستم حرف زدم

اگه پیش هم باشیم زندگیمون خیلی شیرین میشه

چون هیچوقت نمیتونیم رودر رو باهم دعوا کنیم

حتی نمیتونیم بلند حرف بزنیم

اگه تو خونه هیچ کس هم نباشه بازم آروم صحبت میکنیم

اصلا باورم نمیشه انقد دلم واسه مهربونیاشو خنده هاش تنگ شده بود



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:سرگذشت, :: 14:40 ::  نويسنده : sara       

سلام:

یه دروغ بهش گفتم

بهش خیانت کردم

خیانت جسمی نه خیانت کلامی

یه کاری رو نباید انجام میدادم و انجام دادم

هیچوقت خودمو نمی بخشم

از اونم خواستم هیچوقت منو نبخشه

چون به خدا قول داده بودم هیچوقت بهش دروغ نگمو زیر قولم زدم

امروز دستمو گذاشتم رو قرآن و کامل واسش تعریف کردم

راست راست گفتم

ولی بعدش بهش گفتم که منو فراموش کنه و دیگه بهم زنگ نزنه

چون دیگه روم نمیشه تو چشای قشنگش نگاه کنم

امیدوارم خوشبخت بشه

خودمو نمیبخشم



سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:سرگذشت, :: 21:51 ::  نويسنده : sara       

بعد از مدت ها رابطه مون داره روز به روز بهتر میشه

بهم قول داده دیگه هیچوقت بهم دروغ نگه

چند روز پیش با دوستاش رفته بود بیرون از صبحش بهم زنگ نزدو خبری ازش نبود

تا اینکه از گوشی زن داداشش بهم اس داد که بیرونه و گوشیشو خونه جا گذاشته و تا یک ساعت دیگه بر میگرده

بهم زنگ میزنه

بعد فهمیدم گوشیش دستش بوده

نمیدونم شاید من زیاد اذیتش میکنم که مجبور شده این دروغو بگه

به هر حال شبش دیدمشو با هم حرف زدیم

خیلی از دستش عصبانی بودم

داشت عین بچه هایی که کار بدی میکننو از مامانشون طلب بخشش میکنن حرف میزد

آخه اگه من اونو نبخشم کیو ببخشم؟

وای چقد دلم میسوخت وقتی اونطوری حرف میزد

کلی باهاش دعوا کردم

وقتی سرمو برگردوندم طرفش دیدم اشک تو چشاش جمع شده

من عشقمو به گریه انداخته بودم

واقعا متاسفم هیچوقت دلم نمیخواست باعث گریه ی مردم بشم

اولین بار بود که اشکشو دیدم

تو این 5 سال هیچوقت ندیده بودم حتی زیر بار بزرگترین مشکلات سر خم کنه

چقدر قیافش دوست داشتنی شده بود دوست داشتم هرچه زودتر بغلش کنم

البته نا گفته نماند که بعدش خودم زدم زیر گریه و اومد بغلم کرد

اون قدرت مردونشو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم

چشماش خیلی قشنگه فکر کنم همون چشماشه که منو طلسم کرده و اسیرش شدم

خدا جون واسم نگهش دار

الان ماه رمضونه شوهر جونم به خاطر مشکلات عصبی که معدشو از کار انداخته و مسببش من بودم نمیتونه روزه بگیره

البته تا الان هر روز پا شده با من سحری خورده و تلاششو کرده

ولی خب نتونست ادامه بده و وسط روز مجبور شد بازش کنه

قربونش برم که این همه مشکل داره و باز عین یه مرد پشتمه

اگه نبود میخواستم چکار کنم؟

دوستت دارم نفسم



دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:سرگذشت, :: 14:13 ::  نويسنده : sara       

سلام

فکر کنم خیلی وقته نیومدم اینج و واسه عشقم چیزی ننوشتم

خیلی اتفاق ها افتاده

رفتیم حلقه دیدیم بعدش خریدیم

امتحانامو دادمو

چند بار دیدمشو کلی خوش گذروندیم

واسم ترشیو آبنبات چوبی خرید که با هم خوردیم خیلی حال داد

از همین امروز قرار شده بخاطر درسمو درسش 5و10و15و20و...

هر ماه بهم زنگ بزنه

منم فقط اگه کار مهمی باهاش داشتم بهش زنگ بزنم

مثلا اگه خواستیم بریم بیرونو همدیگرو ببینیم

هنوز دوستش دارم

هنوز عاشقشم

هنوز ماهه منه

با اینکه جدیدا زیادتر دعوا میکنیم

اما هردومون زود همدیگرو میبخشیمو کوتاه میایم

چند روز پیش که دیدمشو حلقمو داد

خیلی خوشگلتر شده بود

وقتی میخواست بهم بده نشستو ازم خواستگاری کرد

چه احساسی قشنگی بود وقتی دلم داشت از جاش میومد بیرون

نمیدونم اگه یه روز نباشه میخوام زندگیمو چطوری بگذرونم

خداکنه همیشه کنارم با خوشی زنگی کنه

خیلی اذیتش میکنم

نمیدونم چطوری اذیتامو کم کنم

از سر کار که میاد خسته بدون ناهارو خواب تا آخر شب به من اس میده

الهی بمیرم انقدر از دستم زجر نکشه

پول شارژامونو تمامشو اون میده

این چند وقته که هرچی کار کرد خرج من واسه شارژو حلقه و ... کرد

چطوری ازش تشکر کنم؟

فقط میدونم خیلی شرمندشم

بخاطر اذیتامو همه چی

چطوری میتونم ادعا کنم دوستش دارم در حلیکه با اذیتام واسش روز

خوشی نذاشتم

خیلی بخشنده است خیلی مرده

میخوامش تا آخر عمرم



یک شنبه 12 آذر 1390برچسب:سرگذشت, :: 18:36 ::  نويسنده : sara       

دیروز عشقمو دیدم

الهی بمیرم چقدر لاغر شده بود

چند وقت بود ازش غافل شده بودم

چرا نفهمیدم داره این همه سختی میکشه

خودمو نمیبخشم

من که این همه دوستش دارم یعنی من که این همه ادعای دوست داشتنشو

میکنم چرا انقدر ازش غافل بودم

عشقم از این به بعد بیشتر مراقبتم

قول میدم

خدا هم کمکم میکنه



یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:سرگذشت, :: 13:53 ::  نويسنده : sara       

 

امروز خیلی خوشحالم
چون سر کوچه دیدمش
خیلییییییییییییییی خوشگل شده بود
اول که نشناختمش!
وای چقدر دوست داشتم همونجا میپریدم تو بغلش
جیگرم معلوم نیست با خودش چکار کرده بود!
دوستامم بهم گفتن خیلی خوشگل شده بود
اونا هم تعجب کرده بودن
فقط حیف که یه نگاه بیشتر نتونستم بکنم
دیووووووووووووونشم


دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:سرگذشت, :: 17:27 ::  نويسنده : sara       

 

بالاخره امروز بعد از یک هفته انتظار دیدمش
الهی فداش بشم چقدر دلم براش تنگ شده بود
اومد با دوستش مسعود با ماشین از توی کوچمون رد شد
تا رسیدم خونه رفتم تو اینترنت
2 تا ایمیل داده بود
بعد از ظهر رفتم کلاس زبان
با ماشین اومده بود رفتم کنارش نشستم
خیلی دلم میخواست ببینمش
دوست داشتم ساکت بشینه من نگاش کنم
این دفعه حتی به هم دست ندادیم
باورم نمیشه از نزدیک دیدمش و انگشتم هم بهش نخورد!!!!!
واقعا عاشقشم


جمعه 15 فروردين 1390برچسب:سرگذشت, :: 17:23 ::  نويسنده : sara       

 

امروز با هم قرار گذاشتیم تا اول خرداد که تولدمه باهم حرف نزنیم

میدونم خیلی دلم براش تنگ میشه

ولی هم به خاطر کنکور اون هم به خاطر درس من باید فعلا رابطمون تو خاموشی باشه

بهم قول داده هفته ای حداقل دوبار بیاد ببینمش

ایمیل هم به هم میدیم

همین که از صداش محروم شدم خیلی درده زیادیه

من تازه از کربلا اومدم

از قبل از عید که همدیگرو دیدیم

تا الان نه درست حسابی باهاش حرف زدم نه دیدمش

خیلی خاطره دارم براش تعریف کنم

که حداقلش باید تا خرداد صبر کنم



پنج شنبه 25 اسفند 1389برچسب:سرگذشت, :: 17:24 ::  نويسنده : sara       

چند وقت پیش نمایشگاه زده بودیم

امروز اختتامیه بود

کیک که خوردیم اومد دنبالم کلی دور زدیم

فقط 4 بار از جلوی مدرسمون رد شدیم

قرار بود بهم سیگارت و یه نامه وچند تا عکس از خودش وبوس وبغل بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همشو ازش گرفتم خیلی حال داد

چند وقت پیش یکم باهم دعوا کردیم ولی خیلی زود بیخیال شدیم

انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بود!!!!!!!!!

دوست دارم همیشه پیشش باشم

حدود یک هفته قبل داداش کوچیکم آبله مرغون گرفته بود الان منم ازش گرفتم

خیلی بده حالم خیلی خرابه

29 اسفند قراره با خانواده برم کربلا دلم براش تنگ میشه

انشاالله خدا خودش کمک کنه من و اون به راه راست هدایت بشیم!

 



دو شنبه 16 دی 1389برچسب:سرگذشت, :: 19:39 ::  نويسنده : sara       

چند وقته امتحان ها شروع شده

دوشنبه ی هفته ی پیش که نشد ببینمش

یعنی شد ولی خیلی کم واسه همین دلم تنگیده!

اون شب یه اتفاقاتی هم افتاد که احتمالا دیگه نمیتونیم

همدیگرو تو خونه ی مادر بزرگم ببینیم

یه جورایی قضیه داشت لو می رفت

شایدم لو رفته باشه ولی مادر بزرگم به روی خودش نیاورده!

احتمالا وسط امتحان ها یا آخرش با 2 تا از دوستامون

که اونام با هم دوستن میریم باغ اونا

البته معلوم نیست بشه

خیلی هم مشتاق نیستم

چون طی امسال یه اتفاقاتی افتاد که

رابطه ی صمیمی ما هم شکراب شد!



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد