درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
عاشقشم
ضرر نمیکنی
چند وقتی میشه که ازت خبری ندارم نمیدونم دقیقا چی شد که اینطوری شد حتی نمیدونم بازم دوست دارم برگردم به روزای خوبمون یا نه امروز امتحان داشتم ناخودآگاه کل مسیر برگشتن به خونه رو دنبال تو میگشتم و خاطرات بعد از امتحانامو مرور میکردم یادم اومد هیچوقت بعد از امتحان تنها بر نگشته بودم خونه دلم واسه اون روزا تنگ شده ولی هیچ راه برگشتی واسم نذاشتی هروقت فکر میکنم بهت زنگ بزم با خودم میگم چرا باز خودمو درگیر کاراش کنم....... میترسم هم از فردای با تو میترسم هم از فردای بدون تو شده کاووس برام که آیندمو قراره چطوری بگذرونم تو هم دلت واسم تنگ میشه ؟ یاد من میوفتی ؟ یا راحت زنگیتو میگذرونیو خوشی ؟ کاش میتونسم حرفای دلمو که هیچ وقت نتونستم بزنم بهت میگفتم هیییییییییییییییییییییی............ واقعا نمیفهمم آخه چرا؟ خب چرا ؟ چرا با اینکه اینهمه اذیت میکنه باز دوستش دارم ؟ امسال تولدشو تو روز تولدش تبریک نگفتم چند روز بعدش گفتما ولی خب به درد نمیخورد نه اینکه یادم بره ها نه اتفاقا انقد نقشه کشیده بودم که یه کادوی خوشگل بهش بدم ولی تولدش تو زمانی بود که قرار بود به هم فرصت بدیم به رفتارامون فکر کنیم واسه این حق نداشتم بهش زنگ بزنم البته خواستم یکم تنبیه شه نمیدونم شد یا نه وگرنه آدم که تولد عشقشو فراموش نمیکنه حتی وقتی دوستم به من اس داد که تولدشو تبریک بگه بهش گفتم خودش بهش اس بده تا حداقل من که بهش اس نمیدم احساس تنهایی نکنه و فکر نکنه تو این روز مهم کسی به فکرش نیست به هر حال بعضی وقتا این تلنگرا لازمه خودش میدونه چرا اینکارو کردم شکر خدا خوبیم مشکلات داریم ولی بازم باهم خوبیم همدیگرو دوست داریم چون من کنکور دارم زیاد همدیگرو نمیبینیم ولی از همون دورم عاشقشم دیروز شوهر جونمو دیدم دلم براش یه ذره شده بود رفتیم نشستیم مشکلامونو حل کردیم انقد راحت وقتی پیش همیم مشکلامون حل میشه هردو کنار میایم نشستم تو بغلش از هرچی که میخواستم حرف زدم اگه پیش هم باشیم زندگیمون خیلی شیرین میشه چون هیچوقت نمیتونیم رودر رو باهم دعوا کنیم حتی نمیتونیم بلند حرف بزنیم اگه تو خونه هیچ کس هم نباشه بازم آروم صحبت میکنیم اصلا باورم نمیشه انقد دلم واسه مهربونیاشو خنده هاش تنگ شده بود سلام: یه دروغ بهش گفتم بهش خیانت کردم خیانت جسمی نه خیانت کلامی یه کاری رو نباید انجام میدادم و انجام دادم هیچوقت خودمو نمی بخشم از اونم خواستم هیچوقت منو نبخشه چون به خدا قول داده بودم هیچوقت بهش دروغ نگمو زیر قولم زدم امروز دستمو گذاشتم رو قرآن و کامل واسش تعریف کردم راست راست گفتم ولی بعدش بهش گفتم که منو فراموش کنه و دیگه بهم زنگ نزنه چون دیگه روم نمیشه تو چشای قشنگش نگاه کنم امیدوارم خوشبخت بشه خودمو نمیبخشم بعد از مدت ها رابطه مون داره روز به روز بهتر میشه بهم قول داده دیگه هیچوقت بهم دروغ نگه چند روز پیش با دوستاش رفته بود بیرون از صبحش بهم زنگ نزدو خبری ازش نبود تا اینکه از گوشی زن داداشش بهم اس داد که بیرونه و گوشیشو خونه جا گذاشته و تا یک ساعت دیگه بر میگرده بهم زنگ میزنه بعد فهمیدم گوشیش دستش بوده نمیدونم شاید من زیاد اذیتش میکنم که مجبور شده این دروغو بگه به هر حال شبش دیدمشو با هم حرف زدیم خیلی از دستش عصبانی بودم داشت عین بچه هایی که کار بدی میکننو از مامانشون طلب بخشش میکنن حرف میزد آخه اگه من اونو نبخشم کیو ببخشم؟ وای چقد دلم میسوخت وقتی اونطوری حرف میزد کلی باهاش دعوا کردم وقتی سرمو برگردوندم طرفش دیدم اشک تو چشاش جمع شده من عشقمو به گریه انداخته بودم واقعا متاسفم هیچوقت دلم نمیخواست باعث گریه ی مردم بشم اولین بار بود که اشکشو دیدم تو این 5 سال هیچوقت ندیده بودم حتی زیر بار بزرگترین مشکلات سر خم کنه چقدر قیافش دوست داشتنی شده بود دوست داشتم هرچه زودتر بغلش کنم البته نا گفته نماند که بعدش خودم زدم زیر گریه و اومد بغلم کرد اون قدرت مردونشو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم چشماش خیلی قشنگه فکر کنم همون چشماشه که منو طلسم کرده و اسیرش شدم خدا جون واسم نگهش دار الان ماه رمضونه شوهر جونم به خاطر مشکلات عصبی که معدشو از کار انداخته و مسببش من بودم نمیتونه روزه بگیره البته تا الان هر روز پا شده با من سحری خورده و تلاششو کرده ولی خب نتونست ادامه بده و وسط روز مجبور شد بازش کنه قربونش برم که این همه مشکل داره و باز عین یه مرد پشتمه اگه نبود میخواستم چکار کنم؟ دوستت دارم نفسم سلام فکر کنم خیلی وقته نیومدم اینج و واسه عشقم چیزی ننوشتم خیلی اتفاق ها افتاده رفتیم حلقه دیدیم بعدش خریدیم امتحانامو دادمو چند بار دیدمشو کلی خوش گذروندیم واسم ترشیو آبنبات چوبی خرید که با هم خوردیم خیلی حال داد از همین امروز قرار شده بخاطر درسمو درسش 5و10و15و20و... هر ماه بهم زنگ بزنه منم فقط اگه کار مهمی باهاش داشتم بهش زنگ بزنم مثلا اگه خواستیم بریم بیرونو همدیگرو ببینیم هنوز دوستش دارم هنوز عاشقشم هنوز ماهه منه با اینکه جدیدا زیادتر دعوا میکنیم اما هردومون زود همدیگرو میبخشیمو کوتاه میایم چند روز پیش که دیدمشو حلقمو داد خیلی خوشگلتر شده بود وقتی میخواست بهم بده نشستو ازم خواستگاری کرد چه احساسی قشنگی بود وقتی دلم داشت از جاش میومد بیرون نمیدونم اگه یه روز نباشه میخوام زندگیمو چطوری بگذرونم خداکنه همیشه کنارم با خوشی زنگی کنه خیلی اذیتش میکنم نمیدونم چطوری اذیتامو کم کنم از سر کار که میاد خسته بدون ناهارو خواب تا آخر شب به من اس میده الهی بمیرم انقدر از دستم زجر نکشه پول شارژامونو تمامشو اون میده این چند وقته که هرچی کار کرد خرج من واسه شارژو حلقه و ... کرد چطوری ازش تشکر کنم؟ فقط میدونم خیلی شرمندشم بخاطر اذیتامو همه چی چطوری میتونم ادعا کنم دوستش دارم در حلیکه با اذیتام واسش روز خوشی نذاشتم خیلی بخشنده است خیلی مرده میخوامش تا آخر عمرم دیروز عشقمو دیدم الهی بمیرم چقدر لاغر شده بود چند وقت بود ازش غافل شده بودم چرا نفهمیدم داره این همه سختی میکشه خودمو نمیبخشم من که این همه دوستش دارم یعنی من که این همه ادعای دوست داشتنشو میکنم چرا انقدر ازش غافل بودم عشقم از این به بعد بیشتر مراقبتم قول میدم خدا هم کمکم میکنه
امروز خیلی خوشحالم
![]() چون سر کوچه دیدمش
خیلییییییییییییییی خوشگل شده بود
اول که نشناختمش!
وای چقدر دوست داشتم همونجا میپریدم تو بغلش
جیگرم معلوم نیست با خودش چکار کرده بود!
دوستامم بهم گفتن خیلی خوشگل شده بود
اونا هم تعجب کرده بودن
فقط حیف که یه نگاه بیشتر نتونستم بکنم
دیووووووووووووونشم
بالاخره امروز بعد از یک هفته انتظار دیدمش
الهی فداش بشم چقدر دلم براش تنگ شده بود
اومد با دوستش مسعود با ماشین از توی کوچمون رد شد
تا رسیدم خونه رفتم تو اینترنت
2 تا ایمیل داده بود
بعد از ظهر رفتم کلاس زبان
با ماشین اومده بود رفتم کنارش نشستم
خیلی دلم میخواست ببینمش
دوست داشتم ساکت بشینه من نگاش کنم
این دفعه حتی به هم دست ندادیم
باورم نمیشه از نزدیک دیدمش و انگشتم هم بهش نخورد!!!!!
واقعا عاشقشم
امروز با هم قرار گذاشتیم تا اول خرداد که تولدمه باهم حرف نزنیم میدونم خیلی دلم براش تنگ میشه ولی هم به خاطر کنکور اون هم به خاطر درس من باید فعلا رابطمون تو خاموشی باشه بهم قول داده هفته ای حداقل دوبار بیاد ببینمش ایمیل هم به هم میدیم همین که از صداش محروم شدم خیلی درده زیادیه من تازه از کربلا اومدم از قبل از عید که همدیگرو دیدیم تا الان نه درست حسابی باهاش حرف زدم نه دیدمش خیلی خاطره دارم براش تعریف کنم که حداقلش باید تا خرداد صبر کنم چند وقت پیش نمایشگاه زده بودیم امروز اختتامیه بود کیک که خوردیم اومد دنبالم کلی دور زدیم فقط 4 بار از جلوی مدرسمون رد شدیم قرار بود بهم سیگارت و یه نامه وچند تا عکس از خودش وبوس وبغل بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همشو ازش گرفتم خیلی حال داد چند وقت پیش یکم باهم دعوا کردیم ولی خیلی زود بیخیال شدیم انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بود!!!!!!!!! دوست دارم همیشه پیشش باشم حدود یک هفته قبل داداش کوچیکم آبله مرغون گرفته بود الان منم ازش گرفتم خیلی بده حالم خیلی خرابه 29 اسفند قراره با خانواده برم کربلا دلم براش تنگ میشه انشاالله خدا خودش کمک کنه من و اون به راه راست هدایت بشیم!
چند وقته امتحان ها شروع شده دوشنبه ی هفته ی پیش که نشد ببینمش یعنی شد ولی خیلی کم واسه همین دلم تنگیده! اون شب یه اتفاقاتی هم افتاد که احتمالا دیگه نمیتونیم همدیگرو تو خونه ی مادر بزرگم ببینیم یه جورایی قضیه داشت لو می رفت شایدم لو رفته باشه ولی مادر بزرگم به روی خودش نیاورده! احتمالا وسط امتحان ها یا آخرش با 2 تا از دوستامون که اونام با هم دوستن میریم باغ اونا البته معلوم نیست بشه خیلی هم مشتاق نیستم چون طی امسال یه اتفاقاتی افتاد که رابطه ی صمیمی ما هم شکراب شد! |
|||
![]() |